با همة اعتقادی که مردم ما به اسلام دارند، متأسّفانه به دلیل رخوتهایی که از آنها یاد شد، آشنایی جوانان ما با مقولة مهدویّت، در خور آنها نیست. با هم گشتی در گوشه و کنار برخی از اذهان جوان میزنیم :
برای پرسوجو دربارة میزان اطّلاعات مردم در مورد حضور امام زمان(عج) وارد یک مرکز مشاوره میشوم. از یکی از مشاوران این مرکز میپرسم: به نظر شما حضور امام عصر(عج) در زندگی شما چقدر مشهود است؟
مثل کسی که سؤالم را نشنیده است، میگوید: چه گفتید؟!
پرسشم را تکرار میکنم. او به دیوار روبهرو خیره میشود. کمی فکر میکند و با استیصال میگوید: این یک مسئلة بزرگ تربیتی است که خیلی میشود در رابطه با آن صحبت کرد! میگویم: خیلی خلاصه بگویید!
میگوید: ببخشید، فعلاً چیزی به نظرم نمیرسد!!
? ? ?
در «پارک شهر»، عدّهای از دختران جوان با هم مشغول گپ و گفت وگویند ... گاهی سرهایشان را به هم نزدیک میکنند و پس از آنکه حرف یکی از آنها، به پایان میرسد با هم بلندبلند میخندند. به هیچ وجه به اطراف خود توجّه ندارند. به آنها نزدیک میشوم و از یکی از آنها همین سؤال را میپرسم. او سراپای مرا ورانداز میکند و میگوید: شما؟!
میگویم خبرنگارم و برای یک گزارش این مطلب را از شما میپرسم.
میگوید: ممکن است سؤالتان را در حدّ دیپلم ترجمه کنید تا بفهمم چه میگویید؟!
میگویم: امام زمان(عج) چه نقشی در زندگی شما دارد؟
با تعجّب میگوید: آن حضرت که غایب است. خوب ما فقط او را دوست داریم. همین!
? ? ?
کمکم به وقت نماز نزدیک میشوم. موذّن مؤمنان را به نماز فرا میخواند، خود را به دریای معنویت میرسانم. پس از نماز جماعت، جوان نورانی و خوش سیمایی توجّهم را جلب میکند. به سویش میروم و اسم و شغلش را میپرسم. میگوید سیفی هستم و مهندسی میخوانم. از او میپرسم: امام زمان(عج) در زندگی شما چه نقشی دارد؟
اوّل طفره میرود ... امّا نمیتواند از سؤالهای من خلاص شود. میگوید: امام زمان(عج) الگوی من در زندگی است. البتّه من نمیتوانم ادّعا کنم که توانستهام در همة امور خود را آنچنان که او دوست دارد، بسازم، امّا به هر حال او به عنوان نقطة بزرگ و هدف اصلی آمال و آرزوهای من است.
? ? ?
نزدیک میدان «ولیّ عصر(عج)» هستم. نگاهم به تعدادی جوان میافتد که در حال خارج شدن از یک مؤسّسة کامپیوتری هستند. موهای روغن زدهاشان زیر نور خورشید پاییزی، برق میزند.
با شور و حرارت خاصّی از استفادههایی که میشود از کامپیوتر کرد، حرف میزنند. خودم را به آنان میرسانم و از یکی از آنها که بزرگتر از بقیّه است، همین سؤال را میپرسم. رضا به دوستانش میگوید: بچّهها! ما هم آدم شدیم. بالأخره یکی هم نظر ما را خواست! بعد به من میگوید: آقا! عکس ما را هم در روزنامه چاپ میکنید؟
و در پاسخ سؤالم میگوید:
والله دراین باره فکر نکردهام، اینطوری چیزی به نظرم نمیرسد.
ـ باید فکرکنم.
میگویم: خوب فکرکن! مدّتی ساکت میشود و ...
? ? ?
درمیدان میوه وتره بار، خانمی در حال خرید میوه است. پس از خرید، خودم را معرفی میکنم و میگویم اگر مایلید ضمن معرفی خود، بفرمایید که امام زمان(ع) در زندگی شما چه نقشی دارد؟
میگوید: شقایق نادری هستم و من چندین بار به آقا متوسّل شدهام و مشکلم حل شده است. از او بیشتر توضیح میخواهم میگوید: واقعاً آقا، مشکلگشا است. من نمیتوانم شرح مشکلاتم را بگویم. فقط همین را بگویم که هر وقت مشکلی داشتهام که هیچ کس نتوانسته است، آن را حل کند و واقعاً از همه کس ناامید شدهام و خالصانه دست به دامن آقا شدهام مشکلم حل شده است. فدای اسم آقا! قربان محبّت امام زمانم بروم...
قطرههای اشک به او اجازة سخن بیشتر را نمیدهد.
? ? ?
وارد دانشگاه که میشوم، خاطرات دوران دانشجوییام زنده میشود...
به خودم که میآیم روبهروی دکترسودمند هستم. ایشان دربارة نقش امام زمان(ع) در زندگیاش میگوید:
اصولاً من در هنگام گرفتاری به سراغ امام زمان میروم!
البتّه تا به حال چندین بار به مسجد جمکران رفتهام و اعمالی را انجام دادهام ... امّا خوب ایشان مراد و مقتدای من هستند و من در مراحل مختلف زندگیام سعی کردهام که رضایت آقا را جلب کنم. با عمل به تکلیف با احسان و نیکوکاری، با خودسازی و مراقبه و محاسبه، چون طبق آیة قرآن و روایات، اعمال ما به امام زمان عرضه می شود، من نمیخواهم تا حدّ امکان، طوری عمل کنم که وقتی آقا به نامة عملم نگاه میکند، ناراحت شود.
? ? ?
در حین برگشت به اداره، به رانندة تاکسی که با او میآیم، میگویم: حال پاسخ دادن به یک سؤال را داری؟ نگاه عاقل اندر سفیهی می کند و آهی می کشد: چه سؤالی؟
نمیدانم چرا؟ ولی احساس میکنم که از سؤالم صرفنظر کنم... در همین فکر هستم که دوباره میپرسد: نگفتید.
میگویم: مثل اینکه خسته هستید ... بگذریم ...
قیافهای جدّی میگیرد و میگوید: خواهش میکنم آقا، بفرمایید ...
میگویم: لطفاً با دقّت به سؤالم پاسخ دهید. امام زمان(ع) در زندگی شما چه نقشی دارد؟
اخمهای چهرهاش از هم گشوده میشود و میگوید: خدمت حضرت آقا که عرض کنم من یک فرزند دارم، او را هم از لطف آقا دارم.
میگویم: بیشتر توضیح بده. میگوید: من 14 سال بچّهدار نمیشدم. به خیلی از دکترها مراجعه کردیم؛ ولی فایدهای نداشت. یکی از دوستانم به من پیشنهاد کرد که اگر متوسّل به امام زمان(عج) شوی، نتیجه خواهی گرفت ... خلاصه الآن پسرم طلبه است. مهدی را میگویم من هرشب چهارشنبه به جمکران میروم ... اگر مسافری بیا امشب با هم برویم؟!